هر بیننده ای دلش میخواست که این اندازه استقامت و اراده داشته باشد.دوندگان,قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند.استادیوم مملو از تماشاچی بود وجمعیت با وارد شدن دوندگان , شروع به تشویق کردند.رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره...چند قدمی جلوتر از بقیه بود.دونده ها تلاش میکردند تا موفق شوند زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره....نوار خط پایان را پاره کرد.استادیوم سراپا تشویق شد.فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد و دونده های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند.اسامی و زمان های بدست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد.در طول مسابقه دوربین ها بارها نفراتی را نشان میداد که دویدند , از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر میرسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است.همه از جمله داوران مسابقه داشتند از استادیوم خارج میشدند اما.......بلندگو اعلام کرد داوران خارج نشوند چون هنوز 1 دونده دیگر باقی مانده, همه سرجای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را میکشند. از روی شماره پیراهن او اسمش را می یابند^جان استفن آکواری^ دونده سیاه پوست اهل تانزانیا , که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده ,لنگ میزند و پایش بانداژ شده بود.20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال اینکه از ادامه مسیر منحرف شود زیاد است.نفس نفس میزد و احساس درد در چهره اش نمایان بود, لنگ لنگان و آرام می آمد اما دست بردار نبود!!چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد, چند نفر دور او را میگیرند تا از ادامه مسابقه منصرف شود ولی او با دست آنها را کنار میزد و به راه خود ادامه میداد.داوران طبق مقررات حق ندارند تا آخرین نفر به خط پایان نرسیده محل مسابقه را ترک کنند.جمعیت منتظر بودند!!جان با جدیت ادامه میدهد!!جمعیت بجای اینکه کم شود زیادتر میشد , خورشید در مکزیکوسیتی غروب میکند و هوا تاریک میشود . بعد از گذشت زمانی طولانی آخرین شرکت کننده به خط پایان نزدیک میشود, با ورود او جمعیت به پا میخیزد و شروع به تشویق جان میکنند, زمانی که نفرات اول از خط پایان گذشتند مردم اینقدر شوق و هیجان نداشتند,خبرنگاران به سوی او هجوم میبرند انگار نه انگار شب شده است.مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد, می افتد.آن شب مکزیکوسیتی و تمام جهان تا صبح نخوابیدند, جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت مستقل از نتیجه بود.او 1 لحظه فک نکرد نفر آخر است, به این فک نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیر آمیز دیگران بخاطر آخر بودن میدان را ترک کند.او تصمیم گرفته بود این مسیر را تا آخر برود.او در مصاحبه ای بیان کرد : مردم کشورم مرا5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم بلکه مرا فرستاده اند که آنرا با موفقیت به پایان ببرم. اینم یه آهنگ انگیزشی :
داستان خوفی بید